آسمان زنده است ...

آسمان زنده است ...

( نجوم به روایت تصویر )
آسمان زنده است ...

آسمان زنده است ...

( نجوم به روایت تصویر )

ممنونم اگر نروی... (این پست نجومی نیست)

gonjeshgha_92_11_20 

سال هاست که گنجشک های زیادی روی درخت حیاط خونه مون میشینه؛  

نمیدونم چه سریّه ولی انگار این گنجشکها جز درخت حیاط خونه ی ما درخت دیگه ای رو نمیشناسند.

گاهی وقت ها تعدادشون به عدد باورنکردنی ۲۰۰ تا ۳۰۰ گنجشک میرسه و صدای جیک جیک دسته جمعی شون واقعا کلافه میکنه ما رو... مخصوصا ظهر هایی که میخواییم بخوابیم... 

خونه ی ما حدود ۵۰متر داخل کوچه ست؛ بعضی موقع ها وقتی از سر کوچه وارد کوچه میشم از اون فاصله؛ صدای ممتد جیک جیک شون رو از حیاط خونه مون میشنوم... 

انگار مجلس های دسته جمعی شون روی درخت حیاط خونه ما برگزار میشه... 

از این بابت خوشحالم... اما یه چیزی همیشه منو ناراحت میکنه؛ 

هر وقت میام توی حیاط؛ جیک جیک پر سر و صداشون یه دفعه قطع میشه و خیلی هاشون هم پرواز میکنند میرند روی سیم های برق یا درخت های اطراف... 

از اینکه از من میترسن و ازم فرار میکنند خوشحال نیستم؛ آخه من که کاری باهاشون ندارم؛ 

نمیدونم چه جوری بهشون بگم که دوستشون دارم و هیچوقت بهشون آزاری نمیرسونم؛ 

گاهی وقتا شده برای اینکه آرامششونو به هم نزنم ساعت ها نمیرم توی حیاط ...   

  

بعضی موقع ها هم مثل این بچه های سه چهار ساله؛ توی دلم آرزوهای محال میکنم مثلا آرزو میکنم: یعنی میشه روزی بیاد که گنجشک ها و همه حیوانات؛ از کنار ما بودن احساس آرامش کنند و از ما فرار نکنند...؟ 

عکس: گنجشکهای روی درخت حیاط خانه ما در یک روز سرد و ابری... 

+ به ضمیمه ی صدای گنجشک ها (همین امروز بعدازظهر ساعت حدود۱۴)  

 

به یاد اربعین ...

ghoroobekhorshid_karbala

... غروب زیبای خورشید ... 

اینجا یه جایی بین کربلا و نجفه؛ 

(یادم نیست چند کیلومتری کربلاست)  

عکس با دوربین کانن ۶۰دی 

 

آسمان من و تو ...

sky_heart 

آسمان من و تو یکی ست؛ 

همان خورشید... همان ماه... همان ستاره ها... 

پس من و تو زیر یک سقفیم؛ حتی اگر کیلومترها از هم دور باشیم... 

اینگونه باشیم...

HadiseAsemani_270 

به دلیل شکست نور در جو زمین هنگام طلوع یا غروب؛ نور خورشید معمولا نارنجی رنگ دیده میشود؛

این پست نجومی نیست...

gole_mohammadi 

بعضی موقع ها هست که آدم خیلی دلش میگیره  

خسته میشه از روزگار؛ و به این فکر میکنه که اصلا چرا زنده است... 

از خودش میپرسه این سختی و فشارها توی زندگی برای چیه و ته ش چه فایده ای داره برای انسان. 

مدتهاست دنبال جوابی برای این سوالا هستم البته نه هر جوابی؛ 

دنبال قانع شدن نیستم بیشتر دنبال آروم شدنم...  

این ۳بیت شعر که از زبان یکی از بهترین انسان های روی کره زمین خونده شده؛ جوابی بود که آشفتگی دلم رو آروم کرد: 

هر بلایی کز تو آید... 

 

طلوعی در کویر ... غروبی در دریا

toloei_dar_kavir 

طلوع دوباره ی خورشید را که دیدم... به دنبالش دویدم ...  

چشمانم خیره به نورش 

و وجودم غرق در وجودش 

 و من چه قدر محو خیالش شده بودم ...   

نگاهی هستی بخش... صدایی مستی بخش... 

انگار که باور کرده بودم او برای همیشه برای من خواهد بود ... 

.  

ghorobi_dar_darya

بی اختیار می دویدم به دنبالش ...  

گاهی تند... گاهی کند ...

انتهایش اما رسید به دریا ... 

همان شهری که بویش را دوست می داشتم 

ولی آنجا ... دیگر خورشید در حال طلوع نبود ... 

باورم نمیشد... 

غروب بود ... 

التماس هم اثر نداشت ... 

گویی طلوع کرده بود که غروب کند 

آخر کار؛ پایان سفرنامه ی مرا امضا کرد و زیرش نوشت: 

فاجعه ها همیشه از سوال های کوچک شروع میشوند.  

... 

برخی از اقوام باستان عقاید عجیبی داشتند؛ 

خورشید که طلوع میکرد؛ هلهله کنان؛ پایکوبی میکردند و خوشحال و شادمان از طلوع آن ... 

اما زمانی که ساعات روز به غروب نزدیک میشد و خورشید رفته رفته فاصله اش را با افق کم میکرد همگی دست به دعا میشدند تا خورشید غروب نکند ...  

آنها غروب خورشید را یک نوع عذاب می پنداشتند؛ ترس از اینکه خورشید دیگر به سرزمین آنها نیاید و با غروب آن؛ تاریکی جاودانه شود... 

به همین خاطر بعد از غروب؛ عده ای در معابد به ناله و زاری مشغول میشدند تا شاید خورشید بار دیگر بر آن ها منت نهاده و با طلوع مجدد خود روشنایی را به آنها هدیه کند...  

و این قصه ی تکراری هر روز آنها بود.

این واقعیت اگر چه به ظاهر خنده دار می آید اما هنوز هم ردی از آن در لابه لای زندگی ما؛ 

(خصوصا ما جوان ها) پیداست... 

گه گاه که امیدی در زندگی مان طلوع میکند؛ دیوانه وار... سر مست میشویم و مطمئن از اینکه دیگر شب سیه بختمان سپید شده و حالا وقت رسیدن به آرزو هاست...  

و چه خیال های خوشی که برای خودمان نمی بافیم... 

مدتی می گذرد و با امیدی که در دلمان روشن است خوش حال میگذرانیم و نمیخواهیم قبول کنیم که ممکن است انتهای این مسیر جور دیگری شود...  

و وای از آن روز که خورشید رو به غروب رود... 

دست و پا میزنیم برای از دست ندادن ... 

التماس میکنیم برای محروم نشدن ...  

اما اتفاقی که قرار باشد بیفتد می افتد 

شب می آید ... افسوس سردی که شاید تا مدتها رنگش در زندگی بی رنگ نشود. 

.

ای کاش می توانستیم به این حرف مولایمان علی (ع) عمل کنیم: 

... بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیاندازید و دل مبازید  

که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...  

... 

عکس اول: طلوع خورشید در ۵۰کیلومتری کویر جنوب سمنان. 

عکس دوم: غروب خورشید در پارک ساحلی تی وی؛ خلیج همیشه نیلگون فارس. 

 . 

    + به ضمیمه ی این آهنگ ... 

 

برگی از خاطرات ...

amozeshe_starry_night_pro 

من در حال آموزش نرم افزار starry night pro 

آبان ماه سال ۸۸  

آمفی تئاتر دانشکده علوم پایه دانشگاه سمنان.

به به ...

hamayesh_daneshgaheSemnan_88_02_05 

ابتدای سخنرانی بنده در همایش 3روزه ی نجوم 

تالار خوارزمی دانشکده مهندسی دانشگاه سمنان 

اردیبهشت ماه 88

آسمان خانه ما (۵)

 رهایی...  
درخت را رها کن... پرواز کن رو به آسمان...
.
.
بعد از ظهر همین چند روز پیش؛ آسمان حیاط خانه ی ما 
عکس با دوربین کانن ۱۱۰۰دی.  

ضمیر مرجعش رو پیدا میکنه ...

 

توی این چند سال برای رصد این ور و اون ور زیاد رفتم؛ از کوهستان بگیر تا کویر؛ 

جاهای مختلف شمال کشور؛ کویر واقعا تاریک خراسان جنوبی(شهر سه قلعه و بخش دُرُح)؛ آباده ی شیراز؛ کوههای تفرش (اراک)؛ دشت مرنجاب (اصفهان) و از همه بیشتر کویر استان خودمون؛ میخواستیم ارمنستان هم بریم که نشد و بعضی جاهای دیگه که نمیشه اسمشو آوورد ...  

بیشتر رصد ها با بچه های گروه بودم و بعضی هاش هم تنها؛ 

این عکس امیر حسین ابوالفتح (عکاس حرفه ای نجوم) رو که دیدم یاد تنهایی های خودم افتادم توی شبهای رصدی؛ چی میشد خدا این تنهایی رو نمی آفرید ...

من هم میتونم شبیه این عکسو بگیرم و دستمو اشاره کنم به سمت مرکز کهکشان راه شیری ولی ...

دوباره حس شاعرانه ام گل کرد؛ از بس دیوان حافظ خوندم جز غزل؛ مدل دیگه ای نمیتونم شعر بگم؛ سبک شعرام هم به سبک همون حافظ خدابیامرزه (روحش شاد) البته اگه بشه اسمشو شعر گذاشت: 

  

چون شمع شدی دور تو پروانه شدم باز / چون غنچه شدی بلبل مستانه شدم باز 

دریاست خروشان و تویی ساحل آرام / چون قایق حیران شده ویرانه شدم باز 

از لیلی بی نام و نشان نیست نشانی / چون گمشده در شهر تو بیگانه شدم باز 

آن سان که شدم پر دلم از روح تنفر / از عشق تو طاق در ایوانه شدم باز 

چون مثل کبوتر به سر بام نشستم / اما تو رماندی منو بی خانه شدم باز 

ای کاش کمی درک کنی حال دلم را / دلداده و مستانه و میخانه شدم باز 

ای کاش بفهمی که بسی جای تو خالی ست / بی خانه و بی دانه و بی جامه شدم باز 

تنهایم و در ظلمت شب بند و گرفتار / مجنون شده ی لیلی و دیوانه شدم باز...