آسمان زنده است ...

آسمان زنده است ...

( نجوم به روایت تصویر )
آسمان زنده است ...

آسمان زنده است ...

( نجوم به روایت تصویر )

طلوعی در کویر ... غروبی در دریا

toloei_dar_kavir 

طلوع دوباره ی خورشید را که دیدم... به دنبالش دویدم ...  

چشمانم خیره به نورش 

و وجودم غرق در وجودش 

 و من چه قدر محو خیالش شده بودم ...   

نگاهی هستی بخش... صدایی مستی بخش... 

انگار که باور کرده بودم او برای همیشه برای من خواهد بود ... 

.  

ghorobi_dar_darya

بی اختیار می دویدم به دنبالش ...  

گاهی تند... گاهی کند ...

انتهایش اما رسید به دریا ... 

همان شهری که بویش را دوست می داشتم 

ولی آنجا ... دیگر خورشید در حال طلوع نبود ... 

باورم نمیشد... 

غروب بود ... 

التماس هم اثر نداشت ... 

گویی طلوع کرده بود که غروب کند 

آخر کار؛ پایان سفرنامه ی مرا امضا کرد و زیرش نوشت: 

فاجعه ها همیشه از سوال های کوچک شروع میشوند.  

... 

برخی از اقوام باستان عقاید عجیبی داشتند؛ 

خورشید که طلوع میکرد؛ هلهله کنان؛ پایکوبی میکردند و خوشحال و شادمان از طلوع آن ... 

اما زمانی که ساعات روز به غروب نزدیک میشد و خورشید رفته رفته فاصله اش را با افق کم میکرد همگی دست به دعا میشدند تا خورشید غروب نکند ...  

آنها غروب خورشید را یک نوع عذاب می پنداشتند؛ ترس از اینکه خورشید دیگر به سرزمین آنها نیاید و با غروب آن؛ تاریکی جاودانه شود... 

به همین خاطر بعد از غروب؛ عده ای در معابد به ناله و زاری مشغول میشدند تا شاید خورشید بار دیگر بر آن ها منت نهاده و با طلوع مجدد خود روشنایی را به آنها هدیه کند...  

و این قصه ی تکراری هر روز آنها بود.

این واقعیت اگر چه به ظاهر خنده دار می آید اما هنوز هم ردی از آن در لابه لای زندگی ما؛ 

(خصوصا ما جوان ها) پیداست... 

گه گاه که امیدی در زندگی مان طلوع میکند؛ دیوانه وار... سر مست میشویم و مطمئن از اینکه دیگر شب سیه بختمان سپید شده و حالا وقت رسیدن به آرزو هاست...  

و چه خیال های خوشی که برای خودمان نمی بافیم... 

مدتی می گذرد و با امیدی که در دلمان روشن است خوش حال میگذرانیم و نمیخواهیم قبول کنیم که ممکن است انتهای این مسیر جور دیگری شود...  

و وای از آن روز که خورشید رو به غروب رود... 

دست و پا میزنیم برای از دست ندادن ... 

التماس میکنیم برای محروم نشدن ...  

اما اتفاقی که قرار باشد بیفتد می افتد 

شب می آید ... افسوس سردی که شاید تا مدتها رنگش در زندگی بی رنگ نشود. 

.

ای کاش می توانستیم به این حرف مولایمان علی (ع) عمل کنیم: 

... بگذارید و بگذرید،ببینید و دل مبندید،چشم بیاندازید و دل مبازید  

که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...  

... 

عکس اول: طلوع خورشید در ۵۰کیلومتری کویر جنوب سمنان. 

عکس دوم: غروب خورشید در پارک ساحلی تی وی؛ خلیج همیشه نیلگون فارس. 

 . 

    + به ضمیمه ی این آهنگ ... 

 

نظرات 1 + ارسال نظر

«همه از خدائیم، به سوی خدا میرویم»
کلّ هستی از خداست. آنچه در دنیای توهّمتان می بینید، از ذات احدیّت نشأت گرفته است. آیا چیزی جز خدا و جز از خدا می بینید؟ خدا آنچه هست، آنچه نیست، آنچه خواهد بود و آنچه بوده است، می باشد. خدا تنها حقیقت، تنها زندۀ واقعی، تنها حیات جاودان و تنها شعور حاکم بر هستی است.
جز خدا نیست. هر چه هست، خداست. جز خدا نبینید، جز خدا نپندارید و جز خدا حامی ای نجوئید که او ذات یگانۀ هستی است. تنها حقیقت ماندگار و تنها پدیدۀ جاودان. جز او هر چه هست، همه از اوست. با اوست. در اوست و تنها اوست که هست و غیر او هر چه هست، زندگانی از او می یابد که او وحدت بی منتهاست. (از وبلاگ حدیث آشنا)

لا یمکن الفرار من حکومتک...
فرار از حکومتت ممکن نیست. (فرازی از دعای کمیل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد