بعضی موقع ها هست که آدم خیلی دلش میگیره
خسته میشه از روزگار؛ و به این فکر میکنه که اصلا چرا زنده است...
از خودش میپرسه این سختی و فشارها توی زندگی برای چیه و ته ش چه فایده ای داره برای انسان.
مدتهاست دنبال جوابی برای این سوالا هستم البته نه هر جوابی؛
دنبال قانع شدن نیستم بیشتر دنبال آروم شدنم...
.
این ۳بیت شعر که از زبان یکی از بهترین انسان های روی کره زمین خونده شده؛ جوابی بود که آشفتگی دلم رو آروم کرد:
به قول فاضل نظری:
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
کاش درک میکردیم حکمتشو....
کاش...
دیگه باید چیکار می کردم که نکردم؟
پس کِی به عهدش وفا می کنه!
به خدا اگه یه فیلم از رو زندگیم بسازن اسمش میشه ساختنِ بزرگراه به روایتِ صاف شدنِ دهنِ شیوا!
گر صبر کنی ز غوره انگور سازی...
خدایا به خاطر داشتنت به خود میبالم..
به خاطر حضور همیشگی ات در ذهنم...در قلبم...در وجودم..
به خاطر آرامشت...
به خاطر تمام خودت....فقط خودت..
(همه دنیا مو راحت میدم اما ....خدام رو که نمیذارم بگیرن)
سپردم به تو که بزرگ ترینی...
*معبود من!
منو به حال من رها نکن..***
اگه اشتباه نکنم آیه ی 40 سوره ی بقره ست که میگه:
.... اوفو بعهدی اوف بعهدکم ....
خداوند میفرماید وفا کنید به عهدتان تا وفا کنم به عهدم...